اقا داشتم رمان ميخوندم که يهو به جايي رسيدم که يه پير مرده گفت شما بشين همين جا منم برم به اين حيوون زبون بسته غذا بدم برگردم جالب اينجاس مخاطب پيرمرده تو کتاب يه پسره بود هيچي ديگه منم کتاب و بستم منتظر نشستم بابام ميگه به اين زودي خسته شدي از کتاب منم با اعتماد به نفس گفتم نه بابا واستادم اي پير مرده به حيوونش غذا بده برگرده بعدش ديدم بابام با يه حالت تاسف بار منو نگاه کرد سرشو تکون داد تازه فهميدن چه گندي بالا اومده هيچي ديگه پاشدم رفتم تو افق بقيه کتاب و خوندم
خوب چيه هممون سوتي ميديم ديگه

بچه که بودم وقتي قهرميکردم اعتصاب غذاميکردم چندبارميگفتن که برم غذابخورم نميرفتم.امابعضي وقتاپيش خودم ميگفتم ي بار ديگه بگن ميرم اما ديگه نميگفتن…
بدحالي بود،بد

بعله ما دو هفته پيش از آخرين امتحانمون خسته و مونده رسيديم خونه که اين گودزيلاي 8 سالمون اومد تو اتاقمون همونجوري زل زد به صورتم گفت : از دستت ناراحتم !!! ….
منو ميگي بي خبر از همه جا ميگم چي شده عزيزم ؟
ميگه : چرا رو لبتابت رمز گذاشتي ميخواستم قسمت آخرشوووو ببينم !

رفتيم مسافرت بعد من رفتم تو صف دستشويي عمومي يکي از پارکا نوبت من که رسيد يه جون اومد هم سن خودم….
گفت:داداش ميشه من زود تر برم سرپايه
منم گفتم : داداش مگه من ميخوام برم بستري بشم…
اقا هرکي اونجا بود از خنده خودش و خراب کرد
بععععله

چن سال پيش موقع هايي که آجيم خيلي کوچيک بود تازه داشت زبون باز ميکرد با مامانم داشتيم از ي جايي رد ميشديم آبجيم هم بغل مامانم بود ي سگ هم از اونور داشت ميومد طرفمون يهو آجيم ترسيد برگشت گفت:هاپووو برو اونور مامان مياد ميخوردتا…
من??O
مامانم ???
سگهO_o

ابجيم داشت متن پايان نامشو تايپ ميکرد حواسشم اصلا به مانيتور نبود. منم کرم درونم گل کرد:))) بهش گفتم واي ابجي جون اين چرت و پرتاي انگليسي چيه داري مينويسي؟؟(بدبخت داشت درست مينوشتا)اونم وقتي اينو شنيد با اعصاب خوردي کامل بدون يه نگا به مانيتور همرو پاک کرد:((( زبان کيبردو تغيير دادو بدون نگاه به مانيتور دوباره شروع کرد به نوشتن
من که صحنه رو ترک کردم :)خوب تقصير خودش بود ميخواست يه نيگا به مانيتور بندازه
خبيث هم خودتونين

کي بود گفت آدامس اربيت اکاليپتوس بدين به بچه هاي زير سه سال سرگرمي جالبيه هاننننننننننننننن؟
يه بار رو خواهرزاده دو سال و نيمم امتحان کردم عجيب جواب داد هروقت منو ميبينه ميگه هجيل آداش ندالي تازه شيک هم بدم راضي نميشه ميگه اوبيل ميخوام نه اجينا.
آخه يکي نيست بهش بگه دراکولا اينا بسته اي دو هزار تومنهههههههههههههههههه

بـميرم اگـه خـالي بـبندم!!!
دايــي ِ رفــيقـم شـب ِ عـروسـيش انقـد از شـهرستان براشـون مـهمون اومـده بـود شـب ُ تـنهـا تو بـالاپشت بوم خوابيده بود :)))
به جون خودم سوگند :D
مـن:)))
دايي رفيقم :(((
عـروس خـانوم ;-(((
مــهمونا :))))
شـب زفــاف :-ا
اي تو روحه هر چي مزاحمه !!!

به مامانم ميگم : يادش بخير بچه بوديم چقدر ما رو کتک زديا !
شترق خوابوند در گوشم گفت : اين دروغا چيه که ميگي ؟ من کِي دستم روتون بلند شده؟

زنه از کوبا تا فلوريدا صد مايل شنا کرده که پيام صلح و دوستى رو به جهانيان برسونه

بعد من چون کنترل دور بود ازم ديشب با تلوزيون روشن خوابيدم !

ديروز رفتم کارت عابر بانک رو از مامانم بگيرم حالا مکالمات بين من و مامانم :
مامان کارت من کجاست ؟
مامانم :تو کيف کارت ها
من : کيف کارت ها کجاست ؟
مامانم : کنار کارت ملى و گواهينامم
من:خوب گواهينامت کجاست ؟
مامانم :تو کىف پولم
من: خوب کيف پولت کجاست ؟
مامانم :توکيف قهوه يمه ديگه
من:خوب کيف قهوه ايت کجاست ؟
مامانم: تو اتاقمه پسره ى ديوونه
من پس از بيست دقيقه گشتن
من : مامان پىداش نميکنم خودت بيا بده
حالا مامانم اومده مستقيم رفته تو اتاق خوهرم اوورده داده ميگه بيا بگير پسره خنگ

رفتم براي خواهر زادم(گودزيلا 4ساله)و خودم بستني خريدم واسه اون هايپيرال واسه خودم عروسکي،تاآوردم نشست خورد منم تو آشپز خونه بودم، ديدم سريع بستنيشو خورد منم خورده بودم تموم شده بود داشتم آب ميخوردم اومده ميگه دايي بيا بستنيتو با هم بخوريم که گفتم خوردم تموم شد ديگه نزاشت جملم تموم بشه شروع کرد به فش دادن:کصافطت،گدا،بدبخت برو گمشو ديگه دوست ندارم…
من:|||||||||
من هنوز موندم ما همسن اينا بوديم دايي ميگفت ميندازمت تو انباري 1هفته کابوس دايي و انباري ميديديم…

جلو تلویزیون نشسته بودم لپ تاپ هم جلوم بود میخواسم یه نگاه به تلویزیون کنم پوشه رو بستم پشتشو ببینم 

عاغا ما سر کلاس نشسته بوديم دبير زبان فارسي ما جو گير شد{سگ بگيره جو نگيره}يه دفعه گفت مي خوام املاء بگم ما هم مث بچه …خون ها گفتيم باشه بعد رفيقم رو اورد پايه تخته گفت بنويس همين جوري چند تا کلمه گفت تا رسيد به (صور خيال){ديد چه قدر درس خونم} اين مونده بود که که با کدوم (س ياص) نوشته ميشه……بعد دبير از ما پرسي با کدم {ص} نوشته ميشه من گفتم با {ص} صابون مايه گلرنگ بعد ديدم بچه ها دارن يکي يکي از پنجه مي ففتن پايين دبيرم داره منو نگاه مي کنه هيچي عاغا خودم بلند شدم رفتم خودمو به کميته انظباتي{انزباتي انضيلاتي انظباطي انظباتي} مدرسه معرفي کردم فرداش هم در نزد مدير منشوري شدم…..اسمم هم تو هفته نامه مدرسه چاپ شد

وقتي17سالم بود(الان20سالمه)مامانم منو فرستاد برم زير ‍‍بله جارو بيارم(خونمون دو طبقه بود)منم همينطور که داشتم ميرفتم جارو رو بيارم با خودم فکر ميکردم بدجور تو افکارم غرق بودم چشمتون روز بد نبينه درو باز کردم رفتم بيرون درو هم بستم وقتي به خودم اومدم که با تاب و شلوارک سر کوچه بودم!!ديگه خودتون تو اون لحظه قيافه من و رهگذرهارو تصور کنيد… چيه به چي ميخندي؟! خب داشتم فکر ميکردم

عاقا ما داشتيم با مخاطب فوق خاصمون صحبت ميکرديم و بنده طبق معمول داشتم سره اون بدبخت غر ميزدم ک چرا گوشيت ديروز گوشيت خاموش بود نگران شدم؟ :|
اونم گفت جايي بودم ک فقط روي کوه آنتن ميداد :(
منم حق به جانب بهش گفتم خب ميرفتي رو کوه :| مگه فرهاد به خاطر ليلي نميرفت کوه مييکند ؟ :| :|
بعد هردو اينطوري بوديم :| :| :| و بعد o.O o.O و بعد از فهميدن سوتي بنده :)))))))) =)))))))
آخه کي ب من ياد داده ک فرهاد عاشق ليلي بوده ؟؟؟ :)))

پس فردا عروسي داداشمه بعد اين خواهر زاده ي ما هروقت از کوچه که مياد هي دستش شيشه دلستر و ازين جور شيشه هاست! تعقيبش کردم ديدم رفته زير پارکينگ… ما هم بدنبالش!! تا که ديدم کوهي ازين شيشه ها اونجا انباشته شده!
با تعجب ميگم اينا ديگه چيه!!؟
خيلي ساده و ريلکس ميگه ميخوايم براي عروسي کوتلت موتولوف(کوکتل مولوتوف) درست کنيم بزنيم جلو عروس دوماد!!!
من :|
چگوارا :||
گروه القاعده :|
قرار گاه اشرف :||
شبه نظاميان تند رو سومالي :||

يه روز تو اتاقم بودم اهنگ گذاشته بودم جلوي اينه ميرقصيدم يه ادا اصولي در مياوردم که باورتون نميشه صداي اهنگم خيلي زياد بود يهو از تو اينه ديدم در بازه کله خانواده ام وايسادن با تعجب نگام ميکنن برگشتم نگاشون کردم فقط سرشونو تکون ميدن مامانم اشک تو چشماش. جمع شده بود گفت 24سال زحمت کشيدم که يه ديوونه تحويل جامعه بدم???????سريع درو بستن ميخاستم بهشون توضيح بدم ايني که ديدن خره درونم بود.

اعتراف مي کنم بچه که بودم مامانم جرات نمي کرد با من سوار تاکسي بشه چون مي دونست اگر راننده آهنگ بذاره من شروع مي کنم به رقصيدن. اون هم چه جور !

تا پنج دبستان فکر مي کردم ما خيلي پولداريم که به جاي يه مسواک چار پنج تا مسواک داريم و هر شب با هر کدوم دلم خواست مي تونم مسواک بزنم.

وصيت کردم هر کي تو مراسم ختمم گفت: خدا بيامرزتش؛ راحت شد؛ با لبه سيني حلوا بکوبن دهنش اونم راحت شه بياد پيش من.

سر شب لپتاپ رو خاموش کردم رفتم نشستم تو پذيرايي در جوار خانواده
5 دقيقه اول خونواده :o
5 دقيقه دوم خونواده :|
1 دقيقه بعد مامانم : لپتاپت سوخته ؟
من : نه
3 دقيقه بعد بابام : اينترنتت شارژش تموم شد ؟
من : نه
اندکي بعد بابام : چي شده حالت خوب نيست؟
من : نه چطور ؟
يذره بعد مامانم : تو چته ؟ چرا سرت تو لپتاپ نيست ؟
من : خب گفتم يکم بيام پيش شما بشينم
بابام : مطمئني طوري نشده ؟
مامانم : خب بگو چرا اينجوري ميکني آخه ؟
مرد پسرت معتاد شده…..
من : :0
بابام : زد تو گوشم.
هيچي ديگه پا شدم اومدم لپتاپ رو روشن کردم :|
الانم فکر کنم مغزم داغونه
داستان داريم ما با بابا مامانمون….والا

چند وقت پبش خانوادم براي مسافرت رفته بودن جايي
من با برادرم مونديم و نرفتيم
عمه جونم پيشه ما بود
يه روز که از مدرسه برگشتم تا اومدم بشينم
عمه: دخترم ليموت رو اوردن!!!!!
جاننننن؟؟؟؟؟!!! ليموي من؟؟
من: عمه من ليمو نخواسته بودم که ليمويه منو اورده باشن.
عمه: نه دخترم اون ليموت که کوچيکه!!
من: ليمويه من کوچيکه؟ مگه من ليمو دارم؟
عمه: اي بابا! ليموت که باهاش در باز ميکنن!
من: با ليمويه من درباز ميکنن؟خوبي عمه؟
عمه: بذار بيارم ببيني.
بعده 2 ساعت فهميدم به ريموت ميگه ليموت :))))))
:| افق ديگه ظرفيتش پره رام ندادن . جايي ميشناسين خلوت باشه؟

بعله ما دو هفته پيش از آخرين امتحانمون خسته و مونده رسيديم خونه که اين گودزيلاي 8 سالمون اومد تو اتاقمون همونجوري زل زد به صورتم گفت : از دستت ناراحتم !!! ….
منو ميگي بي خبر از همه جا ميگم چي شده عزيزم ؟
ميگه : چرا رو لبتابت رمز گذاشتي ميخواستم قسمت آخرشوووو ببينم !

آقا يه سري هم با خانوم بچه ها رفته بوديم رستوران بعد نشستيم سر يه ميز منم جو گير شدم بلند گفتم گارسوووووووون :))
بعد يهو يه يارو سيبيل کلفت اومد گفت بفرماييد ، امري داشتيد؟
منم که رنگم پريده بود گفتم نه عزيزم فقط صدات کردم بيايي اينجا خودتو ببينيم ، همش تو آشپرخونه هستيد ، خسته شدين :))
يهو کل رستوران رفت تو هوا ، يارو فکر کرد مسخرش کردم نزديک بود بزنه با ميز رستوران ازم کتلت درست کنه :))
خداروشکر دويدنم رو تو دبستان که بودم تقويت کرده بودم :))
مردم اعصاب ندارن..

دختره زنگ خونه رو زد، گفت :
كليد ندارم ميتونم بيام تو تا مادرم بياد؟
فهميدم كه آزمون اللهيه …
گفتم ما خونه نيستيم …. درو بستم … ^_^

ما ديواراي خونمون نازکه،ديروز همسايمون چند تا عطسه زد،داد زدم:عافيت باااااااشه ! بعدش ديدم يه صدا مياد ميگه : نووووووکرم داداش !
داداشم امروز رفت بيرون گفت بابا خداحافظ ميرم بيرون
بابام گف باشه مواظب خودت باش عزيزم
نيم ساعت بعد من گفتم بابا من ميرم بيرون زود برميگردم
بابام:اين چه وضع زندگي کردنه خجالت بکش
ديگه شورشو درآوردي
نيام تو پارک ببينمت که به دختراي مردم متلک ميگي
اگه بيليارد رفتي شب خونه برنگرد همونجا وايسا
نري سيگار بکشي
نري سينما
نري با رفيق بد
من: چشم بابا
حالا دوباره بابا پس نيم ساعته برميگردي سر راتم يه کيلو سبزي خوردن .1کيلو گوشتو 4کيلو موز هم بيار….نون يادت نره
الوووووووووو:
بفرماييد:
مرکز حمايت از بچه هاي بي سرپرست؟؟؟؟؟

اغا يکي از فاميلامون اومده ميگه برو تو حساب ياهو خودم.منم گفتم بامرورگر اصليم نميتونم برم حساب خودمو چيکارکنم؟خولاصه از غذا رفتم مرورگر مستهجن رو باز کردم(احياين گاهي ميرم تو سايت هايييي بوووووووووووووق البته انسانه ديگه نگين خودتون حتا اسم اين سايتاروهم نشنيدين)خولاصه تا زدم www. يهو نامه اعمالم جلو فاميل بازشد
لايک:فاتحه 

بچه که بودم وقتي قهرميکردم اعتصاب غذاميکردم چندبارميگفتن که برم غذابخورم نميرفتم.

امابعضي وقتاپيش خودم ميگفتم ي بار ديگه بگن ميرم اما ديگه نميگفتن

بدحالي بود،بد. 

مورد داشتيم دختره مي خواسته شيشه نوشابه رو بزاره توي يخچال
ديده جا نميشه يکم ازش خورده دوباره امتحان کرده !!
.
.
.
.
.
ميگن يخچال ترکيده از خنده :))))

مورد داشتيم تو خواستگاري پدره دختره از پسره پرسيده:
شغلت چيه؟
پسره گفته: وکيلم
دختره از تو آشپزخونه داد زده؛
با اجازه پدرومادرم بعله!!!
.
.
.
.
.
نخند، درک کن، شوهر گير نمياد :)

خاطرات بديک مردمتاهل:شب جمعه رفتم خونه ديدم زنم داره نمازميخونه،
وقتي رفت رکوع،
.
.
.
زدم درکونش گفتم:امشب شب جمعه است، خدابه دادت برسه!
بعدرفتم آشپزخونه زنم اونجابود!گفت:اگه مامانم نمازشو خونده بگوشام بيارم!

.

دیروز برام خواستگار اومده بود


بابام گفت : درس می خونی یا شوهرت بدیم !!؟؟


منم گفتم : هر چی درس میخونم یاد نمی گیرم !!


به نظر شما مفهومم رو خوب رسوندم آیا ؟؟!

در يخچال ارتباط مستقيم با حال و روحيه آدم داره :وقتي خوشحالي ميري در يخچالو وا ميکني
وقتي ناراحتي ميري در يخچالو وا ميکني
وقتي کسلي ميري در يخچالو وا ميکني
داري با تلفن حرف ميزني ميري در يخچالو وا ميکني
وقتي نميدوني چته ميري در يخچال و وا ميکني
اَصَن باز کردن الکي در يخچال يه حالي ميده !!!

تو یخچال ما تنها ظرفی که صادقه ظرف پنیره . . . والا . . .
در قابلمه رو بر میداریم توش خیاره
ظرف حلوا شکری رو باز میکنیم توش پیاز داغه
شیشه مربا رو باز میکنیم توش رب گوجس
بطری نوشابه رو باز میکنی توش عرق نعناس
بد زمونه ای شده بــــد  
.

به یارو میگن وقتی زنت خونه نیست چکار میکنی؟
میگه استراحت 
میگن موقعه ای که خونس ؟
 میگه استقامت 

.